رفتی از این شهر...اما،مانده برجا خاطراتت…هر شبم سر میشود تا صبحدم با خاطراتتگاه بر بال خیالت میروم تا اوج شادی...گاه همره میشوم تا شهر غم با خاطراتتجز غم عشق تو من سرمایه ای در دل ندارماز تو ای گل از, ...ادامه مطلب
تو رفته بودی و دل من،بی تو خسته بود مانند قایقی که ز طوفان شکسته بود... آنشب به زیر بارش باران بی کسی مردی کنار ساحل غمها نشسته بود...,آنشب که دلی بود,پدر آنشب ...ادامه مطلب
شب بود و باران بود...من بودم تو بودی... حالم پریشان بود،من بودم تو بودی... آنشب دلم با هر نگاه بیقرار تو چون بید لرزان بود،من بودم تو بودی در ساحل دریای غم،زلف پریشانت با باد رقصان بود،من بودم تو بودی آندم که گفتم راز دل را با تو،چشمانت چون ابر گریان بود،من بودم تو بودی... چشمان تو در آن شب ظلمانی و تاریک چون مه درخشان بود،من بودم تو بودی هرجای ساحل آنشب از جادوی چشمانت آیینه باران بود،من بودم تو بودی... وقتی که رفتی،ماند از من گوشه ی ساحل جسمی که بی جان بود...من بودم تو بودی غمگین من و غمگین تو و غمگین همه عالم... شام غریبان بود...من بودم تو بودی...,ستاره من بودم تو آسمان بودی,جوانه من بودم تو باغبان بودی ...ادامه مطلب