خاطرات کهنه...

ساخت وبلاگ

رفتی از این شهر...اما،مانده برجا خاطراتت
هر شبم سر می‌شود تا صبحدم با خاطراتت
گاه بر بال خیالت میروم تا اوج شادی...
گاه همره میشوم تا شهر غم با خاطراتت
جز غم عشق تو من سرمایه ای در دل ندارم
از تو ای گل از برایم مانده تنها خاطراتت
چهره من گرچه امشب بی تو بی احساس و سرد است
آتشی در سینه من کرده برپا خاطراتت
گرچه محرومم ز دیدار گل روی تو اما
همچنان در چشم من دارد تماشا خاطراتت
می‌نشینم گوشه ای هرگاه،تا خلوت گزینم... 
می‌کِشد با خود مرا اینجا و آنجا خاطراتت
می‌رسد از راه دور و می‌نشیند روبرویم...
می‌کند پای غزل‌های من امضا خاطراتت
دوری تو گرچه آزارم دهد پیوسته لیکن
می‌دهد قلب مرا گاهی تسلا خاطراتت
اشک هایم باز جاری گشته از یاد نگاهت
می‌کُشد آخر مرا...ای ماه زیبا...خاطراتت
باز هم شب آمد و تنهایی و آشفته حالی...
باز دارد می‌شود از دور پیدا خاطراتت...

سیمرغ...
ما را در سایت سیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30morgh89o بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 22 اسفند 1398 ساعت: 2:54