سهم دل عاشقان...

ساخت وبلاگ

با طبع ما و چشم سیاه تو ای پری
میشد که تا ابد غزل عاشقانه ساخت...
میشد به روی صفحه ی هموار سرنوشت
با خشت عشق و شیشه ی احساس،خانه ساخت...

میشد که با تو...با تو سفر کرد تا بهشت
میشد که با تو...با تو...جهانی دوباره ساخت
میشد برای درد دل بی دوای من
با دستهای کوچک و گرم تو،چاره ساخت...

میشد که با تو غصه و غم را جواب کرد
میشد که با تو از گل و از عاشقی سرود...
میشد که با نگاه پر از مهربانیت
هردم دری به باغ غزلهای نو گشود...

فصل بهار آمده...اما بدون تو
در دشت تشنه ی دل من،یک جوانه نیست...
حتی اگر که شعر بگویم پس از تو من؛
دور از نگاه تو،غزلم عاشقانه نیست...

بعد از تو ای قرار دل بی قرار من
مهمان قلب خسته ی من،اضطراب شد...
چشمم ز غصه های دلم،رنگ خون گرفت...
قلبم درون سینه ام از غصه آب شد...

فصل بهار آمده گلها شکفته اند...
ایکاش بودی ای نفست باد نوبهار...
ایکاش بودی ای گل زیبای بی خزان...
ایکاش بودی ای گل یکتای روزگار...

یک شب دوباره کاش دلم تازه میشد و...
من عاشق دو چشم سیاه تو میشدم...
سر میزدی چو ماه،ز یک گوشه ای و من
دیوانه وار،محوِ ِنگاه تو میشدم...

یا آنکه عشق،سهم دل من نمیشد و...
قلب تو کاش،اینهمه نامهربان نبود...
ای کاش روزگار،بنای جفا نداشت...
ای کاش غصه،سهمِ دل عاشقان نبود...


برچسب‌ها: کیوان4 سیمرغ...
ما را در سایت سیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30morgh89o بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 22 تير 1396 ساعت: 2:06