روح زمستانی...

ساخت وبلاگ

"گرفته بوی تو را دستهای من امشب..."

که دستهای تو در خواب توی دستم بود...

ز جام سرخ لبت عاشقانه نوشیدم

لبت دمی که به لبهای می پرستم بود...

 

ز عطر و بوی تو در خواب مست شد جانم

تو از سلاله ی گلهای ارغوان بودی...

اگرچه رفتی و دیگر ندیدمت...،در خواب؛

هنوز با من دلخسته،مهربان بودی...

 

مرا صدا زدی و عاشقانه خندیدی

و آمدی و شدی میهمان آغوشم...

اگرچه خواب...ولیکن چه خواب شیرینی...

که از شراب نگاهت هنوز مدهوشم...

 

مگر به خواب ببینم دوباره رویت را

وگرنه ماهِ زمین...،من کجا و دیدارت؟!

چه ماجرای غریبی...تو رفته ای و بود

دل شکسته ی من همچنان،خریدارت...

 

غمی بدون تو تسخیر کرده روحم را...

دلم گرفته از این روزهای تکراری...

دلم شکسته از این قلبهای بی احساس

دلم گرفته از این خنده های اجباری...

 

اگر چه جسم من آزاد...روح من اما

به گوشه ی قفسِ غم،همیشه زندانی ست...

تفاوتی که ندارد...بهار...یا پاییز...

بدون ماهِ رُخَت،روح من زمستانی است...


برچسب‌ها: کیوان4 سیمرغ...
ما را در سایت سیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30morgh89o بازدید : 128 تاريخ : پنجشنبه 22 تير 1396 ساعت: 2:06