می خواهم ببارم...

ساخت وبلاگ

در فضای سینه ام غوغاست...میخواهم ببارم...
بغض دارم در گلو...پیداست میخواهم ببارم...
روی لبها خنده دارم...تا نداند خلق...رازم...
در دل تنگم ولی غوغاست...میخواهم ببارم...
خنده را من برده ام از یاد...میخواهم بگریم...
در دلم اندیشه فرداست...میخواهم ببارم...
هرچه خوردم زخم از خویش است...دیگر از که نالم؟
هرچه بر ما می رسد از ماست...میخواهم ببارم...
مثل یک گنجشک در بین کلاغانم...دلِ من
در میان جمع هم تنهاست...میخواهم ببارم...
کوه صبرم...بیش از این دیگر ولی طاقت ندارم...
با وجودی که دلم دریاست...میخواهم ببارم...
تا نشستم روبروی آینه...با خویش گفتم:
صورتم آیینه ی غمهاست...میخواهم ببارم...
قایقی بشکسته ام ای دوست...از حالم چه پرسی...؟!
زندگی دور از تو بی معناست...میخواهم ببارم...

سیمرغ...
ما را در سایت سیمرغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 30morgh89o بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 3 ارديبهشت 1399 ساعت: 15:30